شبي رنجيده خاطر شد ز من يار
نثارم كرد نامربوط بسيار
كه: «من شايسته ي شاهنشهانم
نه مثل تو گداي كوچه بازار
كسي مثل سزار امپراطور
و يا سلطان ايراني خشايار
مرا بهرام و كيكاووس لايق
جم و خاقان و اسكندر سزاوار
اسير خال من جمشيد و بيژن
تزار روس در مويم گرفتار
اگر بودم زمان خسرو پرويز
كجا مي گشت شيرين را خريدار
اگر قيصر مرا مي يافت ، مي كرد
خراج ملك خود را بر من ايثار
مرا مي ديد اگر شاه بخارا
خودش را روز و شب مي كُشت صد بار
كجا بودي ببيني مي شدم من
زن عقديّ نادرشاه افشار
ز من مي كرد فوري خواستگاري
نشاني داشت گر محمود سردار
مرا گر ناصرالدين شاه مي جست
برايش سوگلي بودم به دربار
مرا مي برد با خود چين و ماچين
بدون شك امير قوم تاتار
بله ، تيمور لنگ از عشق رويم
پياده مي دويد از ري به خوانسار...»
به او گفتم : «همه شاهان فدايت
به جز آقا محمد خان قاجار
در آن تاريخ كاندر جزوه ي تست
شده عاشق روي عاشق تل انبار
همان بهتر در اين دور و زمانه
شه و شاهي بر افتاده به ناچار
و گرنه جنگ هفتاد و دو ملت
به پا مي گشت و مي شد كشت و كشتار
براي سومين جنگ جهاني
بوَد كافي قر و قمبيلِ سركار»